سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و از سخنان آن حضرت است ، چون کسى از او پرسید : « رفتن ما به شام به قضا و قدر خدا بود ؟ » پس از گفتار دراز ، و این گزیده آن است : ] واى بر تو شاید قضاء لازم و قدر حتم را گمان کرده‏اى ، اگر چنین باشد پاداش و کیفر باطل بود ، و نوید و تهدید عاطل . خداى سبحان بندگان خود را امر فرمود و در آنچه بدان مأمورند داراى اختیارند ، و نهى نمود تا بترسند و دست باز دارند . آنچه تکلیف کرد آسان است نه دشوار و پاداش او بر کردار اندک ، بسیار . نافرمانیش نکنند از آنکه بر او چیرند ، و فرمانش نبرند از آن رو که ناگزیرند . پیامبران را به بازیچه نفرستاد ، و کتاب را براى بندگان بیهوده نازل نفرمود و آسمان‏ها و زمین و آنچه میان این دو است به باطل خلق ننمود . « این گمان کسانى است که کافر شدند . واى بر آنان که کافر شدند از آتش . » [نهج البلاغه]

ستارگان کویر
خانه | ارتباط مدیریت |بازدید امروز:11بازدید دیروز:3تعداد کل بازدید:73613

ستارگان کویر :: 86/6/15::  11:30 عصر

بسم الله

 

یک روز نامه ای رسید« او» نامه را باز کرد و خواند:

«بادهای صدوبیست روزه ی غربت بر من می وزند. اینحا همه کس را می شناسم. دور و برم شلوغ است و من هنوز تنهایم. دست دراز می کنم و کسی دستم را از سر مهر نمی فشارد. ببین چگونه اسیر این زندان شده ام. اسیری یاغی که دلش به مردن در انزوا رضا نمی دهد. نمی خواهم در غربت بمانم. نمی خواهم خاکستری و بی روح، مثل بیدهای لاغر و ضعیف، به هر بادی بلرزم. دلم نسیم روح بخش تو را می خواهد، که چونان شاخه های طلایی گندم با آمدنش مست شوم، برقصم و شاد باشم از آمدنت، از بودنت، از هوای مرا داشتنت... من در این دنیا غریبم همنشینم باش،{یا صاجبی عند غربتی!}

قربانت،

  قاصدک»

و خدا نامه را بست. از آن بالا قاصدک را پایید که نشسته بود لب جوی آب، به نسیم گفت: « برو بگو تا من هستم غربتی در کار نیست.» و نسیم با شوق راه افتاد... 

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ